در زمین که می کاریم؟
بر گرفته از کتاب نشت نشا نوشته رضا امیرخانی
در زمینِ که میکاریم؟
ما در زمینِ که میکاریم؟ اینیاتسیو سیلونه در رمانِ فونتامارا شخصیتی دارد به نام ((براردو)). این براردو که یک انقلابیِ شاد و سرِ حال است، از ظلمِ فئودالها به تنگ آمده و کم مانده است که سر به بیابان بگذارد و یاغی شود. مثلِ همیشه در چنین موقعیتی فیالفور، یکی دو تا ایدئولوگ و مصلح دورش را میگیرند و از او میخواهند که سعی کند تا کار کند و با کارش مبارزه کند و در عینِ حال این مصلحان با ((دون چیر کوستانتسا)) یکی از فئودالهای خوشقلب گفتمان میکنند تا او هم راضی میشود که یک تکه زمین به براردو بدهد.
دون چیر کوستانتسا عاقبت بعد از گفتمانهای بسیار، دلش برای براردو که از بیزمینی به تنگ آمده بود، سوخت و زمینی بالای تپه به او داد تا آنجا زراعت کند. براردو با جدیت به زراعت پرداخت. سرخوش از این که در زمین خودش میکارد.
اما متاسفانه به خلافِ ضربالمثلِ متواتر، از آنجا که همیشه درهای عالم بر یک پاشنه میچرخند، به محضِ این که اولین باران بارید، سیلآب، محصولِ ذرتِ او را برداشت و به سمتِ تهِ دره و زمینهای اربابی برد. یعنی چهار قلم محصولِ براردوی فقیر که پایش یک فصل مجاهدت کرده بود، ریخت وسطِ دریای محصولِ کوستانتسای فئودال
حالا حکایتِ دانشگاههای ما هم همین گونه است. خیال کردهایم که در زمین خودمان دانشگاه ساختهایم و نیرو میپرورانیم و آیندهسازان، مملکت را زیر و زبر میکنند و انقلابِ فرهنگی و توسعهی علمی و مشتی محکم... اما دیدیم که اولین سوراخِ پذیرش که باز شد، بهترین نیروهایمان ظرفِ سه سوت کندند و رفتند و به قولِ متواتر فرار کردند... اصلا فراری در کار نیست. فرار از کجا به کجا؟ جهانِ سوم موظف است تا مقطعِ کارشناسی، برای جهانِ اول نیرو تربیت کند، ارشد و دکترایش را هم شاید بعدتر به برنامهمان اضافه کنند! بعد حضراتِ از ما بهتران خودشان دست به گزینش و انتخاب میزنند و چاق و چلهها را سوا میکنند. به همین راحتی. ما خیال میکنیم که صاحب دانشگاه شدهایم. دانشگاهِ ما ارتباطی به کشورِ ما ندارد. دانشگاههای ما شعباتی از دانشگاههای اروپا و امریکا هستند. اما شعبههایی بد... ما در زمینِ خودمان میکاریم، اما زمین بالای تپه... و به عبارتِ اصح و ادق، در زمینِ آنها
به دانشجوی کشاورزیمان آموزش میدهیم که از جنگلها چهگونه محافظت کند. به او توصیه میکنیم که در آب و هوای مرطوب چه درختانی را به عمل آورد. به او یاد میدهیم که حفظِ محیطِ زیست چه اهمیتی دارد... بندهخدا از زیرِ آن پنجاهتومانیِ بزرگ که بیرون آمد، کویر میبیند و بیابان و کوهستان! پرس و جو میکند و میفهمد که اصالتاً از تکستِ اروپایی درس خوانده است. رمقِ دانشجوی مهندسیمان را میکشیم که یاد بگیرد چهگونه طراحی کند. به زور کتاب طراحیِ اجزای جوزف ادوارد شیگلی را طیِ شش واحد تنقیهاش میکنیم که خوب حالیاش شود. حالا او میتواند مسائلِ سه بعدیِ نامعینِ انتزاعی را حل کند. مثلاً طراحیِ شترگلوی توالتِ فرنگیِ پلاستیکیِ مقاوم در برابرِ حرارتِ بالای 2000 درجه! بعد میبینیم این با مستراحهای سنتیِ ما جور در نمیآید، استادان به این نتیجه میرسند که سنتها را قاتیاش کنند. نتیجه این میشود که دانشجو روی کاغذ آفتابهای مسی طراحی میکند که لولهاش در برابر امواج مایکروویو! مقاومتِ خوبی دارد! اینها شوخی نیست. این عینِ سؤالی است که زمانِ ما در درسِ انتقالِ حرارت به عنوانِ پروژه به دانشجویان داده بودند:
((طراحی کنید پرهی شوفاژی را به صورتِ مثلثِ متساویالساقین با قاعدهی a و زاویهی راس O که از انتهای آن وزنهای به وزنِ M آویزان است، به صورتی که کمترین خمش (خیز) را داشته باشد، و توأمان بیشترین انتقالِ حرارت را. ضمنا به دلیلِ محدودیتِ جا، مادهای را برای ساختِ آن انتخاب کنید که کمترین ضریبِ انبساطِ طولی را داشته باشد )) یک مسألهی مشکلِ پارامتریک! یک لغز! یک چیستان مزخرف! و البته از دیدِ آقایان، انتهای سؤالِ علمی. علم به معنای ترجمهایِ آن. برای حلِ آن تصویرِ سیاه و سفیدِ جد و آبائت پیشِ چشمت میآید و از ریاضیِ دبستان تا معادلاتِ دیفرانسیلِ دو را باید از بر باشی. اما... خیال میکنی با حلِ آن گرهی از مشکلاتِ فروبستهی این مملکت حل میشود؟ فرداروز که فارغالتحصیل و جویای کار، رفتی در یک ساختمان و زیرِ دستِ یک تاسیساتی شروع کردی به نصبِ شوفاژ، جرینگی میفهمی که این مسأله نه به دردِ دنیایت خورده است و نه به دردِ آخرت. دو زاریات میافتد و میفهمی که دانشجویانِ زرنگتر از تو، همان موقع این را دریافته بودند که چنین مسائلی را دودره میکردند و از رو دستِ تو کپی میکردند.
میبینی چیزهایی را آموختهای که در هیچجای این مملکت کاربرد ندارد. چهار سال یا شش سال یا هشت سال زندهگیِ دانشجویی، فقط تو را از زندهگیِ واقعی دور کرده است. همین. تازه نه فقط به اندازهی همین مدتی که وقت صرف کردهای که پارهای اوقات به قاعدهی یک عمر از زندهگی پرت میافتی! چرا؟ برای این که دانشگاه، دستگاهِ فکریِ تو را قرمقات کرده است. چیزهایی یادت داده است که در هیچ کجای این ملک به کارت نمیآید. و اتفاق را در ممالکی که از ایشان علم را ترجمه کردهایم، بیشتر به کار میآید. چه باید کرد تا خود را عاطل و باطل نپنداریم؟ راهی نداری جز این که بروی سراغِ اصلِ سرچشمه و مظهرِ آب
دانشگاهِ ما از زندهگیِ مردمِ کشورش فاصله گرفته است. نه دانشگاه که کلِ سیستمِ آموزشیِ ما از چنین داء معضل و کارِ بیبیرونشدی رنج میبرد. سؤالی از بیرون به دانشگاهِ ما ارائه نمیشود. صنعت هرگز دانشگاه را در حد و اندازهای نمیداند که از او سؤال بپرسد. او طاقتِ دیدنِ ریختِ اتوکشیدهی یک استادِ متفرعن را ندارد که بدونِ این که حتا تا به حال یک قابلمهی واقعی طراحی کرده باشد، از صدر و ذیلِ صنعت انتقاد میکند. دانشگاه هم توانِ گفتگو با صنعتگرِ روغنیِ دست به آچارِ خسیس را ندارد. کسی که حتا حاضر نیست یک بخشِ یک اتاقهی تحقیق و توسعه در کارخانهاش راه بیاندازد. هر دو هم حق دارند. یا دستِ کم اینگونه میپندارند.
در همهجای دنیا دانشگاه ساخته میشود تا مشکلاتِ علمیِ آن کشور را حل نماید، اما در جهانِ سوم مسأله جورِ دیگری است. اینجا دانشگاه ساخته نشده است. دانشگاه ترجمه شده است. لذاست که میبینی دانشگاه به جای حلِ مشکلاتِ مملکتِ ما، مشکلاتِ ممالکِ دیگر را حل میکند
باز هم در زمینِ که میکاریم؟ و این قصهی یکبارمصرفی نیست که یک بار اتفاق افتاده باشد و تمام شده باشد و خلاص. مانندِ یک قصهی دنبالهدار هر روز باید منتظرِ قسمتِ تازهای بود.
in tafakorat baes mishan ma nesfe-nime tarjome konim, v akharesh hichi be hichi darali ke age kamel ham tarjomeye system tahsil kharej bodim, kheili behtar az nesfe nime bod zemnan, ma ke jazire nistim ke bekhaym motafavet bashim
روزتون مبارک...
سلام روزتون مبارک آقا سیاوش[گل]
روزتون مبارک [گل]
سلام، روزتون مبارک و با آرزوی بهترینها برای خودتون و تمام عزیزانتون [لبخند]
قصه یک بار مصرف ...
این اولین باره که تاخیرت یکماه شده ها...! یکماه برای وبلاگ تو خیلی زیاده... اگه بنویسی خیلیا خوشحال میشن. منکه تازه سرم شلوغ شده و واقعا فعلا برام سخته بنویسم. موفق باشی.[گل]
سلام، خوبین؟ همه چی خوب پیش میره؟ [گل]
سلام. بابا باد صبا و یک ماه و 5روز تاخیر و بیخبری. رکورد زدید. چه خبره؟؟
باد صبا ! منم منظورم همینه که ما چیزای بدرد بخور نیاز داریم ! اگر ما ترجمه کامل کرده بودیم از غرب ، الان علوم کاربردی داشتیم به جای علوم خیلی محض. مثلا توی مدرسه هامون ُ ابتدایی جدیدا ریاضی ای یاد می دند که ما راهنمایی یا دبیرستان داشتیم. هر سال هم بدتر می شند .. کجای غرب اینطوره؟ تا چیزی بدرد نخوره به بچه یاد نمی دند. من منظورم این بود که ترجمه کامل باعث می شه که سیستم آموزشی تحریف نشه . نصفه نیمه ترجمه کردن نتیجه ش بهتر از این نمی شه .. چرا که هر کی می یاد و یه تلنگری به این سیستم می زنه ... اما اینکه نوشتی ترجمه نشه اصلا .. من اینو قبول ندارم. چون انسان باید مشورت کنه از دیگران و از اونایی که جلوترند یاد بگیره. غرور الکی ایرانی رو هم باید گذاشت کنار و برای چندین سال تبعیت کرد از کشورهایی که موفق بودند.